کنون ای خردمند روشنروان بجز نام یزدان مگردان زبان
که اویست بر نیک و بد رهنمای وزویست گردون گردان بجای
همی بگذرد بر تو ایام تو سرایی جزین باشد آرام تو
چو باشی بدین گفته همداستان که دهقان همی گوید از باستان
ازان پس خبر شد بخاقان چین که شد کشته کاموس بر دشت کین
کشانی و شگنی و گردان بلخ ز کاموسشان تیره شد روز و تلخ
همه یک بدیگر نهادند روی که این پرهنر مرد پرخاشجوی
چه مردست و این مرد را نام چیست همورد او در جهان مرد کیست