جهان چون بزاری برآید همی بدو نیک روزی سرآید همی
چو بستی کمر بر در راه آز شود کار گیتیت یکسر دراز
بیک روی جستن بلندی سزاست اگر در میان دم اژدهاست
و دیگر که گیتی ندارد درنگ سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ
پرستنده آز و جویای کین بگیتی ز کس نشنود آفرین
چو سرو سهی گوژ گردد بباغ بدو بر شود تیره روشن چراغ
کند برگ پژمرده و بیخ سست سرش سوی پستی گراید نخست