چنان دید گوینده یک شب به خواب که یک جام می داشتی چون گلاب
دقیقی ز جایی پدید آمدی بران جام می داستانها زدی
به فردوسی آواز دادی که می مخور جز بر آیین کاوس کی
که شاهی ز گیتی گزیدی که بخت بدو نازد و لشگر و تاج و تخت
شهنشاه محمود گیرنده شهر ز شادی به هر کس رسانیده بهر
از امروز تا سال هشتاد و پنج بکاهدش رنج و نکاهدش گنج