سر گاه و دیهیم شاه اورمزد بیارایم اکنون چو ماه اورمزد
ز شاهی برو هیچ تاوان نبود ازان بد که عهدش فراوان نبود
چو بنشست شاه اورمزد بزرگ به آبشخور آمد همی میش و گرگ
چنین گفت کای نامور بخردان جهان گشته و کار دیده ردان
بکوشیم تا نیکی آریم و داد خنک آنک پند پدر کرد یاد
چو یزدان نیکیدهش نیکوی بما داد و تاج سر خسروی
به نیکی کنم ویژه انبازتان نخواهم که بی من بود رازتان
بدانید کان کو منی فش بود بر مهتران سخت ناخوش بود